حقیقت تصوٌف
بعد از شونصد سال،امروز گفتم توی این عیدی سری به حوزه ی قدیمی ام بزنم و تجدید خاطره ای.رفتم.گشتی در مدرسه وگپی با طلبه های جدید و بعد،کتابخانه.برده بودند زیر زمین که بزرگتر بود و سر وسامانی گرفته بود.هنوز دو سه قفسه را بیشتر دید نزده بودم که ییهو برخوردم به سیٌد.سلامی وعلیکی و دیده بوسی و عیدتان این طور و سال نوتان آن طور و ...
هی می گفت: نظرتان را بفرمایید استفاده کنیم.از او اصرار و از من که حاضرم توی سلول انفرادی حبس بکشم ولی اظهار نظر نکنم،انکار.می فرمایید چرا؟به جان عزیزت،از آخر عاقبتش می ترسم.یک چیزهایی دیده ام و شنیده ام که اگربرایت بگویم، نظر که سهل است ،اسمت را هم به بلیط فروش قطار هم نمی گویی.یک نمونه ی دم دستی آن ماجرایی است که برای یک از بر و بچه ها پیشامد کرد. منصور خان حلٌاج. بنده خدا سر دارش کردند،باز هم نمونه می خواهی؟
دیدم دست بردار نیست.گفتم :وقتی مراجع بزرگوار نظر دادن دیگه چه نظری از من میخوای؟
- میخوام یک نکته ی جدیدی ،چیزی از شما بشنوم.آخه بعضی مساجد و هیئت ها دعوتم می کنند که درباره ی صوفیه توضیح بدم و نقد کنم.
تا اذان هم خیلی وقت نداشتیم.داشتم دنبال یک نکته ای می گشتم که هم به قول خودش جدید باشد و هم به قول خودم کوتاه باشد.دل افگار همین افکار بودم که چشمم خورد به گلستان سعدی.در جا برای ایشان (علیه الرحمه) و خانواده ی محترم به علاوه ی هفت جد وآبادش نقدا طلب آمرزش کردم و نیز به طور قسطی چند تا الحمد را بر ذمه گرفتم.باب در اخلاق درویشان را باز کردم وبرایش خواندم:
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوٌف.گفت: پیش از این طایفه ای در جهان بودند به صورت، پریشان و به معنی، جمع.اکنون جماعتی هستند به صورت،جمع و به معنی،پریشان.
- حالا جمع یعنی چی؟
- یعنی تهی از تب و لرزهای دنیایی و نفسانی،یعنی یک دل و یک دین شدن با خدا...
کلمات کلیدی :